- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
سوخـت مرا آه، خط به خـطِ مقـاتـل چـشم تر آوردهام، دو شـاهدِ عـادل! شام اسارت کجا و شـمـسۀ عصمت شـاه عـوالـم کـجـا و بـنـد ســلاســل روضۀ پـوشـیده را مخـواه کـنم بـاز نـاقـۀ عـریـان و منـزل از پی منزل پس چه شد آن دستها که طفل سه ساله با مـدد او نـشـسـتـه بـود به مـحـمـل ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟ لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل! پای همان نیزهای که رأس حسین است ذبـح کـنـیـدم که خـوانـد آیـۀ بـسـمـل ریخت بر آن سر یزیدِ مست، شرابی بـشـکـنـد آن دسـتهـای نـامـتـعـادل آه از آن بــازهای که زادۀ نـیـرنـگ صفـحۀ شـطـرنج را گـذاشـت مقابل جـام تهی بود کاش سـاغـرِ جـسـمـم از چـه نــمـردیـم مــا ز بــزم اراذل از چه نـمردیم ما که پیـش ابالفـضل حرف کـنـیزی زدند، ای دل غافـل! سر زند از شام تیـره صبح سـپـیدی مـنـتـقـمِ قــوم بـسـتـه اسـت حـمـایـل تـا نـشـده دیــرتـر بـخــواه فــرج را پیک اجل چون رسد چه جای وعجّل
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
کاش آنروز آسمان یکباره باران میگرفت غـنچۀ نشکـفتۀ باغ دلت جان میگرفت تیر بیداد ستم تا حـنجـر اصغـر شکافت کاش کار این جهان یکباره پایان میگرفت کاش آتش، شرم میکرد از خیام اهل بیت تا تب و تابِ دل سجاد درمان میگرفت کاش یا آتش نمیافـروخت بر اهل حرم یا فلک انگشتی از حیرت به دندان میگرفت کاشکی خار مغیلان در دل صحرا نبود وقتی آن دردانهات راه بیابان میگرفت خواهرت بیتاب و طاقت شد در آن ساعت که دید شمر، سر از پیکرت با تیغ بران میگرفت کاش چرخ فتنهگر میسوخت در آن لحظه که رأس خونین پدر، دختر به دامان میگرفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
چه بلایی سرت ای خون خدا آمده است مادرم پیش تو با هول و ولا آمده است چشمَم از فرط عطش دود فقط می بـیند عـطـرِ سـیب تن تو راهـنـما آمده است من که نه، چارۀ غم های ربابت را کن گـفـتـمـش تا ته گـودال نـیـا، آمده است سینه ات عرش خدا نیست مگر ای مظلوم وسط عـرش خـدا شمر چرا آمده است پنـج تن گـرم عـزاداری تو در گـودال ساربان هم وسـط بـزم عـزا آمده است رفـتی و بعـد تو یک شـهـر دم دروازه در پـی دیـدن و آزردن مـا آمـده اسـت دست بردارِ عزیزان دلت نیست حسین شـمـر با قـافـلـه تا شـام بـلا آمـده است بیشتر از دل زینب، سر تو سوخته است چه بلایی به سر زلـف رهـا آمده است همه از وضعیت لعل لبت دل خـون اند چوب هم آخر کاری به صدا آمده است
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
وقـتـی که یـادت نـیـسـتم، بیاعـتـبـارم وقـتـی که از تو دور بـاشـم، بیقرارم الحـق و الانـصاف کـم فکـر تو هـستم از بس که بر این نفـس وامانده دچارم شاید که از چشم تو افتادم که این طور دیگـر زمـان مـعـصـیت بـیاخـتـیـارم یابن الحسن، با غفلتم سرمایهام سوخت رحـمی نـما، آتش گـرفـتـه کـولـهبـارم بـاشـد بـزن اما دگـر رو بـر مـگـردان شـرمـنـدهام مـن از گـنــاه بـیشـمــارم دیـدی پـشـیـمـانم، به آغـوشـم کـشیدی دیــدم غـریـق رحــمـت پــروردگــارم گـرچـه بـرایـت نـوکـر خـوبـی نـبـودم با این هـمـه جـد شـمـا را دوست دارم من که نـشد یکبـار پـیـش تو نـشـیـنم شـایـد زمـان روضه بـنـشـیـنـی کنارم رو به برادر، خواهری با گریه میگفت: بـا رفـتـنـت آتــش زدی بـر روزگـارم ایکاش میشد بوسه از رویت بگـیرم قــاری قـرآنـم، عـزیــزم، نـی سـوارم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
شـبـیـه بـرف که درگـیـرِ آفـتـاب شده دلــم ز شـدّتِ هُــرمِ فـــراق، آب شـده «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست» گـنـاهکـاریِ من، بـین ما حـجـاب شده چقدر پـیـش نگـاه تو مـعـصـیت کردم چقدر پیش تو این عاشقات خراب شده به سـیـلی پـدرانـه هـمیـشه مـحـتـاجـم که سربهراه شد آن طفل که عتاب شده چقدر «آه» نوشـتم، به دست تو نرسید فـراقنـامـۀ من این چُـنـین کـتاب شده به غیر پشت در خانهات کجا بـرود؟! هـمـان گـدایِ سـرافـکـنـدۀ جـوابشده وصال یار، به جز سوختن مُیَسَّر نیست بگو به شمع که پروانهات مُجاب شده درختِ «آب» نخورده ثمر نخواهد داد دعا به لطف همین «گریه» مستجاب شده برای بَرده خریـدن به من اشاره بکن به این سیاه بگـو نوکـرت حساب شده تو را به خـونِ علیاصغـرِ حسین، بیا بیا که شیـعۀ تو غـرق در عـذاب شده سهشعبه خورد به مشکی و آبرویی ریخت رشیـد اهل حـرم از خجـالـت آب شده عمو کجاست ببیند به جای جرعۀ آب طـناب حـرمـلـهها قـسـمت رباب شده
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
بیتاب و بیصبر و قرارم در فراقت یـابن الحـسن ابـر بـهـارم در فـراقـت در سیـنـه آتش دارم و در دیده بـاران این است حال و روزگـارم در فراقت یک عمر در دل بودی و از دیده پنهان هم با منی، هم غـصه دارم از فراقت هر صبح و شب در خلوت خود روضه دارم شد روضـهها دار و نـدارم در فراقت یـاد سـهسـالـه دخـتـری که گـفت: بابا رفتی و من چـشمانـتـظارم در فـراقت بابا مـنی که دسـت تو زیـر سـرم بود بر خـاکها سـر میگـذارم در فراقت میسـازد عـمـه با من و با مـشکـلاتم میسـوزد عـمـه در کـنارم در فراقت امشب بـیا با خود ببر جـامـاندهات را بـابـا دگـر طـاقـت نــدارم در فـراقـت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
در این غروبِ غریبی، ببین کواکب را به روی نی سر گـلگونِ نجمِ ثاقب را بخوان به لحن حروفِ مقـطعه امشب حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را بـخـوان «وَلِـیُّـکُـمُ الله» را پـنـاه حـرم بگـو حکـایت این مردمانِ غاصب را برای تـسلـیت خاطرِ «ذَوِی الـقُـربَی» ز تـازیـانـۀ طعـنـه بـبـین مـواهـب را بخوان «لِیُذهِبَ عَنکُم»، شکوهِ غیرت من! که دور سازی از این کاروان، اجانب را مسیح خـستـۀ من! نـدبهٔ أنا العـطـشان به خون نشانده دل بیقـرار راهب را لب مقـدس قـرآن و خیزران؟ ای وای و «أم حَسِبْتَ» بخوان این همه عجائب را! بـیا شـبی به خـرابـه، بیـاوری با خود بـرای دخـتـرکت لـیـلـةُ الـرغـائـب را هـنوز بر لب تو بغـض «أَیَّ مُنقَلبٍ» به انتـظـار نـشـسـته غـریب غائب را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
ای سر که در مقابل چشمان زینبی داغِ نـشــسته بر دل سوزان زینبی ای سر بریدهای که تنت روی خاکهاست تو کـشـتـۀ غـریب بـیـابـان زیـنـبی ای سربریده! بیسرو سامانیام ببین میبینمت که بیسر وسامان زینبی از چشم نیمهباز تو ای غـیرتخـدا معـلـوم شد هـنوز نگهـبـان زینـبی با اینکه نیزهای به گلویت نشسته است امـا هــنـوز قـاری قــرآن زیـنـبـی گیسوی درهمت سر نی فاش میکند آشـفـتـۀ ربـاب و پـریـشـان زینـبی پـائـین نی، مراقـب طفـلان تو منـم بـالای نی، مراقـب طفـلان زینـبی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
سر به دریـای غـمها فرو میکنم من اسـیـر تـوأم، نی اسـیـر عـدو من تو را جستجو کوبهکو میکنم تا مگر بر مـشـامـم رسد بوی تو هر گـلی را به یاد تو، بو میکنم اسـتـخـوانـم شـود آب از داغ تـو چون تمـاشای آب و سبـو میکنم صبـر من آب چـشم مرا سد کـند عـقـدهها را نهان در گـلو میکنم تـا دعـایت کـنـم در نـمــاز شـبـم نیمهشب با سرشکم وضو میکنم همکـلامم تویی روز بر روی نی با خـیال تو شب گـفـتگـو میکـنم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
در تـنور غـمـش قرارم سوخت نه قرارم که روزگـارم سوخت زل زدم بس به جـادۀ خـورشید عـاقـبت چـشم انتـظارم سوخت هـجـر آتـش به دفـتـرم انداخـت قـلـم و طـبع تـازهکـارم سوخت جـادۀ عـاشـقـی شـرر بـار است اول راه کــولــهبـارم ســوخـت مـن و امــیـد هـمقـطـار شــدیـم در تب خوف، همقطارم سوخت روز وصلت نمیرسـد از راه؟ ساعـت ثـانـیـه شـمـارم سوخت فـصـل بـیآبـی است ای بـاران در بیـابـان گـلِ بـهـارم سوخـت صحـبت از آب شد کـبـاب شدم جگرم سوخت چشم تارم سوخت آه از آن دم که مـادری میگفت از عطش طفل شیرخوارم سوخت یــادگــار از تـو داشـتــم مــادر وسـط شعـلـه یـادگـارم سوخـت
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
دنـیـا ندارد قـیـمتی وقـتی که آقـا نیست در عصر غیبت زندگی کردن که زیبا نیست باید بـسـوزیم و بـسـازیم از فـراق یـار هرکس نمیسوزد در این هجران که از ما نیست باید به قـصد فـتـح، سمت قـله راه افتاد پس جا بمـاند هرکسی اهل تـقـلا نیست مـهـدی بـه دنـبـال مـن آمـاده مـیگـردد بیچاره من وقـتی دلم اصلاً مهـیا نیست تب میکـنیم آقـایمـان تب میکـند با ما دارد هوای شیعه را، پس شیعه تنها نیست دلهایمان حکم حرم دارد؛ در این دل هم جز مهدی زهرا برای هیچ کس جا نیست جـویـنده یـابـنـدهست، میگردیم دنـبالش لبخندی از یوسف مگر سهم زلیخا نیست؟ دنبال راه وصل اگر میگردی ای عاشق راهش بهجز دل کندن از لذات دنیا نیست باید برای قـبر خود امـروز کاری کرد آه از دل غافل که قدری فکر فردا نیست! باید همیشه زینتاش باشم ولی صد حیف آلودهای مانـند من در شأن مـولا نیست جایی که بین روضه زهرا میرود از هوش بـاور بـفـرمائـید که جـای تمـاشا نیست زهرای مرضیه سرش را در بغل دارد آقای لبتـشـنـه ته گـودال تـنـهـا نیـست از محضر او قاتلش هم دست پُر برگشت هر جا حسین فـاطمه باشد فـراوانیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را نبی را بر فراز کوه نور احساس میکردم دمی که میشنیدم از لبت آیات قرآن را همانهایی که ما را متهم بر کفر میکردند پس از این آیهها، با اشک فهمیدند جریان را شکوه موجهای سهمگینِ خطبههای من برای صخره معنا کرد دریای خروشان را بدنها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند فقط در «کوفه» دعوت میکنند اینگونه مهمان را!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام و دفن پیکر پاک شهدا
تویی دریای بی پهنای خِلقَت، ما نَمَت هستیم تو بیش از ظرفیتهای وجودی، ما کمَت هستیم ملالی نیست، ما را حبس کن در پیلۀ داغت که این پروانهبودن را بدهکار غمَت هستیم به جز "گریه" گدای خانهات خرجی نمیخواهد دو سکه اشک هم کافیاست، لنگِ دِرهَمَت هستیم به قربان کف پایَت! قدم بر چشم ما بگذار فراتت را رها کن تشنهلب! ما زمزمَت هستیم اگرچه اشک ما مَشکی برایَت پُر نخواهد کرد اقلاً دلخوشیم از اینکه گاهی مَرهمَت هستیم تمام آسمانها تکّهای از بیرقات هـستند به هرجا میرویم انگار زیر پرچمَت هستیم خوشامدگوییِ هر گریهکُن با حضرت زهراست به مادر جان بگو: دلتنگ خیرمقدمَت هستیم فقط کافیست تا لب تر کنی، پای تو میمیریم به قول لاتهای با مُرُوَّت: آدمَت هستیم! نفهمیدیم آخر، یک حصیر کهنه کافی بود؟! کماکان فکرِ طرز جمع جسم دَرهمَت هستیم
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن بدن مطهر سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش
مـا بـرای دفـن شـاه کــربـلا آمــادهایـم رو به سوی قتلگاه و علـقـمه بنهـادهایم یک بدن صد پاره از شمشیر و تیر خنجر است این گل دامـان لـیلا یا عـلی اکـبر است یک بدن بیدست و سر مانده کنار علقمه مثل مادر اشک ریز و در عذایش فاطمه سیزده ساله گلی افتاده در دریای خون از حنای خون شده سر تا به پایش لالهگون لالهها پیداست اما غنچه پرپر کجاست پیکر سرباز شیرخواره علیاصغر کجاست جسم یاران حسین ابن علی بر روی خاک از دم شمشیر و خنجر قطعه قطعه چاک از کـنـار عـلـقـمـه آید صدای زمـزمـه میچکـد بر جـسم ثـارالله اشک فاطمه
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن بدن مطهر سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش
میزبان رفته است از اینجا و مهمان مانده است یک گلستان گل در این بَرِّ بیابان مانده است گرچه آل الله را بردند از این سـرزمین جسمشان رفته است از اینجا ولی جان مانده است آنچنان اینجا رهـا کـردندشان انگـار که بر زمین اجساد مشتی نامسلمان مانده است قومی از راه آمدند و روی خاک کربلا ماه را دیدند که صدچاک و بیجان مانده است یک طرف در خیمههایی سوخته دیدند که در عبایی پیکری اما پریشان مانده است پیکـری بیدست را دیـدنـد بین عـلـقـمه آسمانی بر زمین از تیرباران مانده است از حضور مشک پاره نزد او دریافـتـند ساقیاش حتی کنار آب عطشان مانده است ناگهان از راه مردی آمد و با گریه گفت چشمتان از چه بر این اجساد حیران مانده است این عمو عباس، این هم اکبر و این قاسم است این تنی هم که در این گودال، عریان مانده است پـارههای پیـکـر بـابای مظلوم من است که جدا از هم، چنان آیات قرآن مانده است پیکرش را با حصیری میبرم در قبر و آه آه که انگشتی از دست سلیمان مانده است
: امتیاز
|
ذکر مصائب خروج کاروان اهل بیت علیهم السلام از کربلا
بـا احــتــرام آمـد و بـیاحـتــرام رفـت با صـد سـلام آمـد و با والـسـلام رفت آتش دوباره پا روی کاشانهاش گذاشت با روضۀ شکـسـتنِ در از خـیـام رفت بعد از عطش، فرات به پابوسیاش رسید در اشکِ شرم، غرق شد و تشنهکام رفت خـلـوتنـشـیـنِ پـردۀ نـامــوسِ کـبـریـا همراه شمر و حرمله در ازدحام رفت دَه روز پـیـش کعـبـۀ در انحـصار بود با آن مـقـام آمـد و بـا ایـن مـقـام رفـت مبـعـوث شد به گـریـه برای بـرادرش پیـغـمـبـری که با سرِ سـرخِ امام رفت پایش رمق نداشت، نمازش نشسته بود در حالت رکـوع، به قـصدِ قـیـام رفت داغ حـسـین، روضۀ یک خـانواده بود این داغـدار، بـا تبِ چـنـد انتـقـام رفت زینب عـقـیـلـةالـعـرب آمـد بـه کـربـلا آئـیـنهدار فـاطـمه، حـیدر به شام رفت خونگریههای ناحیه از این مصیبت است سرچـشمـۀ حـلال، به بـزم حرام رفت
: امتیاز
|
ذکر مصائب حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ای کاش مـاجـرای بـیـابـان دروغ بـود این حرفهای مرثیهخوانان دروغ بود! ای کاش این روایت پُر غم سند نداشت بر نـیـزههـا نـشـانـدن قـرآن دروغ بود ای کاش گرگ تاخـته بر یوسف حجاز مانند گـرگِ قـصـۀ کـنعـان دروغ بود! حیف از شکوفهها و دریغ از بهار کاش برجـانِ بـاغ، داغِ زمـستان دروغ بـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
هـربـار آب دیـدم و هـربـار سوخـتم بـسـیار گـریه کردم و بسیار سوخـتم ای زهر، داغ سینۀ من حاصل تو نیست من سالها به دیـدۀ خـونبـار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحـظـه یـاد قـتـلگـه یـار سوخـتم دادم به گـریه حـکـم عَـلیکُنَّ بِالفرار در بین خـیمه، تـشنه و تبدار سوختم یـادم نـرفـتـه در وسـط نـیــزهدارهـا دیدم نـشـسـته عـمه گـرفتار، سوختم وقتی به نیـزه شد سر بابـای بیکـسم شد کـل دهـر بر سـرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگهای حنجرش هر روز یاد آن غـم دشـوار سوخـتم دیدم رقیه خورده زمین روی بوتهای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مستها چقدر حرمتم شکست با نـاسـزای دسـتـۀ اشـرار، سـوخـتم تا ازدحـام میشـود از حـال میروم خـیـلی به یـاد روضـۀ بـازار سوختم گـهـوارۀ رضـیـع حـرم را میان شام دیـدم مـیـان دکـۀ تـجــار، ســوخـتــم زخم عمیق سلسله هم آن قَدَر نسوخت طوری که از تهاجـم انـظار، سوختم با دیدن سکـیـنۀ مـظـلـومه خـواهـرم یک عـمر یـاد شرم عـلـمدار سوختم دیدم کـفن به پیکـر هر مرده میکنند سر را گـذاشتم روی دیوار، سوخـتم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
بر دلـم از غـم تو شعـلـۀ سوزان مانده باز هم عاشق تو بیسر و سامان مانده از شما هـیچ اثـر در دل یارانت نیست در دل شهـر ز تو نـام خـیـابـان مـانـده دری از وصل به رویم نشده باز هنوز طایر چشم من از هجر به زندان مانده میوزد باد فراق از همه سو بر این دل عاشق زار تو ای دوست پریشان مانده اینکه از شعلۀ هجران تو میسوزد دل از فـراق تو به جان داغ فـراوان مانده میشوم غرق به دریای فراقت ای دوست رفته از ساحل دل کشتی و توفان مانده کس نگـفـتهست که آرامـش دائـم داریم در وجـود هـمگـان آتش بُحـران مـانده مثل شمعی که شود آب و بسوزد هر شب از جگـر سوخـتگـان دیدۀ گریان مانده جـاده در جاده نـشـسـتـم ز پی دیدارت چـشم بر راه تو این عاشق نالان مانده شعله در شعـله اگر نـالۀ سوزان داریم در دل سـوخـتـگـان آتش پنـهـان مـانده میرود شام، دلـم هر سحـر و میبـیند دختری سوخته دل گـوشۀ ویران مانده دامن دختر دل سوخته رحل است ای وای روی این رحل فقـط جلـوۀ قـرآن مانده «یاسر» از هجر تو میگرید و میگوید نیز در گلو بغض من و شِکوۀ دوران مانده
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
به هوای روی ماهت شده این دلم هوایی ز گناه خـستهام من به تو دارم التجایی تو نیامدی و من هم شب و روز گریه کردم به کسی نگفتم اما؛ چه کشیدم از جدایی سرراه تو نشـستم نظری اگر چه پـستم سر راه با تو جانا؛ چه خوش است آشنایی ز بکای صبح و شامت برسان به چشمهامان برسان تو قلب ما را به شهـید کربلایی تن شاه بین گـودال شده غـارت اراذل روی نیزهای عمامه روی نیرهای عبایی
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
شبی که بر سـر نی آفـتاب دیدن داشت حـدیث دربهدریهای من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لالهزار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خونآلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گلهای باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت بـه اوج آبـی آن آسـمـانِ خـونـیـنرنگ کـبوتـرِ دل من شوق پـر کشیدن داشت ستـارگـان چـمن پیـش تیغ صف بستـند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننـالـم از خط تـقـدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبـور ثـانـیـههای غـم و بـلای تو بود دلـم که وعـدهٔ بـسـیـار داغ دیدن داشت پـیـام پـرپـرِ گـلهـای بـاغ را مـیبــرد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
: امتیاز
|